بسم رب الشهداء والصدیقین
شهدای گرانقدر مدفون در حرم امام زاده سلطان علی – راه مرودشت – ارسنجان
- پاسدار وظیفه شهید صدرالله روستانی / عیدی / 7/1/1345 – 11/6/1365 حاج عمران مصادف با محرم 1407
- پاسدار وظیفه شهید محمد رضا قلی پور / زیاد / 28/12/1345 – 11/6/1365 حاج عمران مصادف با محرم الحرام 1404
- شهید مصطفی خلیلی / حاتم / 10-8-1338 ارسنجان – شهادت : 19-6-1366 حاج عمران / آرامگاه مطهر : دهنو ارسنجان
شهدای گرانقدر آرامستان بکهدان، قلاتخوار، رفیع آّباد و حسین آباد ارسنجان
- پاسدار وظیفه شهید حبیب زارعی / علی / 1345 حسین آباد – 24/11/1364 فاو، والفجر 8
- بسیجی شهید کاووس اکبری / صفرعلی / 1346 حسین آباد – 23/11/1361 قصر شیرین
- امیر سرتیپ مسیح الله کشاورز / محمد امین / 1337 قلاتخوار – 7/9/1359 کردستان در مصاف با گروهکهای ضد انقلاب و منافقین
فرازی از وصیت نامه : با مجاهدت و از خودگذشتگی و پیروی از امام خمینی علیه ظلم و فساد قیام خواهیم کرد و ظالمان را به سزای اعمالشان خواهیم رساند. امیدوارم در راه احقاق کلمه حق و خدمت به اسلام از دادن جان دریغ نورزم و در این راه شهید شوم.
- پاسدار شهید مراد جهانگیر / محمد/ 1344 قلاتخوار – 4/10/1365 شلمچه ،کربلای 4
فرازی از وصیت نامه : من برای اجرای احکام خداوند شجاعانه و داوطلبانه پا به عرصه میدان نبرد می نهم و همان راهی را انتخاب می نمایم که پیامبر بزرگوارمان انتخاب نمود
- پاسدار شهید علی عسکر کشاورز / غلامعلی / 28/11/1345 – 20/6/1370 جانباز شیمیائی--- از روستای بکهدان
- پاسدار شهید سیروس کشاورز / اقا جان / 20/2/1341 – 23/4/1351 شلمچه --- از روستای بکهدان
- بسیجی شهید شکرالله زارع / یدالله / 10/10/1348 – 12/11/1365 شلمچه، کربلای 5 --- از روستای بکهدان
- بسیجی شهید لطف الله کشاورز / شاهمراد / 25/6/1351 – 14/11/1365 شلمچه --- از روستای بکهدان
- بسیجی شهید محمد قاسم کشاورز / محمد علی / 2/4/1348 – 27/1/1366 بوالحسن گردرش؟ --- از روستای بکهدان
- شهید بزرگوار عباس زارع،..........؟......؟ از روستای رفیع آباد
روحشان شاد ، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد
مصاحبه کوتاه با حاج یدالله زارع پدر بزرگوار شهید شکر الله زارع
مقدمه : عصر روز هفدهم فروردین 1403 مصادف با بیست و پنجمین روز ماه مبارک رمضان 1445 برای دیدار حاج شیخ مهدی چالمه، از اعزۀ علمای کشور که شرح حال و کمال و فضائلشان در این مقال مختصر نمی گنجد، با خانواده به روستای بکهدان ارسنجان رفته بودیم و توفیق زیارت مزار مطهر شهدای گرانقدر بکهدان و روستاهای همجوار نیز حاصل شد، در همین فرصت کم، با وساطت شیخ و جناب کشاورز (شورای روستا) افتخار زیارت چند خانواده معظم شهید نیز نصیبم شد و با توجه به کمبود وقت، با مصاحبه ای کوتاه با این عزیزان، خاطره سفر را جاودانی و به نام شهدا متبرک و آسمانی کردیم... که آنچه می ماند و باید بماند و ارزش ماندن دارد ذکر خاطرات و مجاهدتهای شهدا و ایثارگران گمنامی است که مملکت ما هرچه دارد از برکت وجود آنهاست، در عین حال در کمال صفا و صداقت و پاکی و سادگی هیچ توقعی از هیچکس ندارند چون با خدا معامله کردند و این سرمایه عظیمی است که هیچ کشوری ندارد و یا تا این حد ندارد... و متأسفانه بسیاری از مسئولین نامحرم و نالایق ما قدرش را ندانسته و نمی دانند...
=====================
و اما از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است:
شهید شکرالله زارع فرزند حاج یدالله و حاجیه خانم .... در تاریخ 10/10/1348 در روستای بکهدان BEKAHDAN ارسنجان در خانواده ای متدین و زحمتکش و پر جمعیت 12 نفری دیده به جهان گشود و فرزند پنجم خانواده بود.
از حاج یدالله درباره شغل خودش می پرسیم، می گوید: یک عمر زحمت کشیده ایم، کشاورزی و دامداری و کارگری و الحمدلله...
درباره مادر گرامی شهید می پرسیم، می گوید مادرش مریض است و تا کنون سه بار قلبش را عمل کرده اند...
پدر درباره فرزند شهیدش می گوید: او پسر بسیار عاقل و فهمیده ای بود، در درس و مدرسه هم هیچوقت تجدیدی نیاورد، تا کلاس هفتم در روستا و علی آباد ملک درس خواند بعدش هم با دوستاش به جبهه رفت...
دو بار هم رفت جبهه و آمد، بار سوم یکی از دوستانش آمد و گفت که او مفقود شده، ما هم چند بار رفتیم سپاه ارسنجان و از آنها کسب اطلاع کردیم ولی آنها هم خبری نداشتند، تا اینکه بعد از بیست روز یکی از دوستانش آمد و خبر شهادتش را داد...
روزی که داشتد با چند نفر از رفقایش از بکهدون با ماشین به جبهه می رفتند از راننده تقاضای توقف می کند و می گوید که من مبلغی به این فرد بدهکارم ، همانجا در خیابان پیاده می شود و پنج ریال یا یک تومان به آن فرد که از اهالی محل بوده می دهد (همین حاجی که اینجا نشسته) و می گوید میخواهم زیر دین نباشم، لذا همراه با خداحافظی، حلالبودی می طلبد و به جبهه می رود...دیگر قسمت شد که شهید شود، ما هم ناراضی نیودیم...
از او می پرسیم در رابطه با جنگ و عاشورا و شهدا، نظر شهید چه بود؟
می گوید : والا دروغ نمیتونم بگم ، اگه نظری هم داشته توی دل خودش بوده و من نمیدونم... اما در رابطه با جنگ می گفت رفیقام بروند شهید بشوند آنوقت ما اینجا تو بخوریم (یعنی بی تفاوت باشیم و آسوده خاطر زندگی کنیم).
چند مرحله به جبهه های کردستان رفتند، آخرین بار که شهادت دوستش شهید مراد جهانگیر خیلی روی او تأثیر گذاشته بود به جنوب اعزام شدند.
نسبت به حجاب و دیانت خیلی سفارش می کرد، به نماز و روزه کاملاً پایبند بود اگرچه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود و در جبهه به سن بلوغ رسید.
اولین پایگاه مقاومت منطقه ارسنجان در روستای بکهدان زدند (تأسیس شد) به نام گروه مقاومت ثارالله و شهید عضو این پایگاه بود و با اعضای پایگاه علاوه بر روستا در شهرستان هم گشت می زدند...
به ورزش فوتبال علاقه خاصی داشت، حتی وقتی که پایش شکسته شده بود و در گچ بود، در دروازه قرار می گرفت و دروازه بانی می کرد...
در پایان سفارش حاج یدالله به همگان فقط توجه به خداست و برای هم آرزوی عاقبت بخیری می کند...
یک عکس یادگاری با تمام حاضرین و شاهدین جلسه نیز که قرار شد عزیزان در فضای مجازی منتشر کنند آخرین محصول این جلسه کوتاه و پربار و با صفا بود و امید است در آینده توفیق بسط این گفتگوها و دیدارها و مکتوبات بیشتر فراهم آید. انشاءالله تعالی
لازم به ذکر است که یک حسینیه بزرگ مزین به نام پنج شهید بزرگوار به همت مردم شریف و ولایتمدار روستا ساخته شده که محل اقامه عزا و مناقب اهلبیت و مکانی برای تداوم راه شهدا و انتقال مفاهیم معنوی و انقلابی به نسلهای جدید است.
اگرخانواده محترم شهید یا یکی از عزیزان بکهدان، چند عکس از شهید شکرالله زارع بفرسته به ایتای من ۰۹۱۷۶۱۱۲۲۵۳ خیلی ممنون میشم. یاعلی
================================================
شهیدان بزرگوار لطف الله و محمد قاسم کشاورز
هنوز چیزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که جنگ شروع شد، جنگی که تمام شجاعان و دریادلان وطن را به مقابله با دشمنان بیرحم و خونخوار ایران عزیز کشاند، از شهرها و روستاهای چهار گوشه کشور و از اینجا : بکهدان... یکی از روستاهای ولایتمدار و غیرتمند ارسنجان... با مردمی با صفا و متدین و زحمتکش که چندین شهید بزرگوار تقدیم اسلام و انقلاب کرده اند... مردمی که بدون شک خاطرات یک دائی و خواهر زاده شهید را در خاطر دارند و یا برای نسلهای جدیدشان روایت کرده و می کنند.. دو همداد و همراه و همرزم و همدل، دو بسیجی دریا دل و حماسه ساز که با دشمنان داخلی و خارجی جنگیدند و با بذل جان شیرین خود آزادی و سربلندی را به مردم شریف و عزیز ایران اهدا کردند :
بسیجی شهید لطف الله کشاورز فرزند شاهمراد متولد 25/6/1351 که در تایخ 14/11/1365 در شلمچه آسمانی شد و دائی اش، بسیجی شهید محمد قاسم کشاورز فرزند محمد علی متولد 2/4/1348 که در تاریخ 27/1/1366 در منطقه بوالحسن گردرش؟ به فیض عظمای شهادت نائل گردید.
و ما توفیق زیارت مزار مطهرشان و بیت مکرمشان را در اوائل بهار 1403 و اواخر رمضان 1445 در کارنامه آسمانی خود ثبت کردیم و خداوند را بینهایت بار از این بابت شاکریم و سائل تکرار...
پدر و مادر گرامی محمد قاسم به نامهای مرحوم محمد علی و مرحومه کلثوم کشاورز از دنیا رفته اند، پدر گرامی لطف الله نیز به نام مرحوم شاهمراد از دنیا رفته و هر سه با دستانی پر از برات شفاعت و سعادت ابدی به فرزندان شهیدشان واصل و ملحق شده اند.
و ما با هماهنگی، حاج شیخ مهدی چالمه و جناب کشاورز، شورای محل به منزل شهید لطف الله کشاورز رفتیم و توفیق عرض ادب و مصاحبه ای کوتاه با حاجیه خانم سکینه کشاورز مادر و خواهر شهید حاصل گردید که با معرفی برنامه بصورت خلاصه و مفید توسط شیخ شروع شد:
هدف تدوین زندگینانه و خاطرات شهداست برای اینکه به یادگار بماند و مردم و آیندگان فراموش نکنند که آسایش و امنیت خود را مدیون چه کسانی هستند... در حد توانمان می نویسیم تایادشان و حقشان در جامعه زنده بماند و امیدواریم خداوند حق والدین گرامی شهدا و حق خودشان را بر ما حلال کند و کم کاری ما را ببخشد.
مادر بزرگوار شهید می گوید:
شهید لطف الله فرزند اول ما از بین 4 پسر و 4 دختر بود، که یکی شهید شده و دیگری هم بنام ذبیح الله دچار برق گرفتگی شده و از دنیا رفته است.
شهید محمد قاسم کشاورز فرزند مرحومین محمد علی و کلثوم با پسرم تقریباً همداد بودند... و از بین پنج خواهر و چهار برادر فرزند هشتم بود... یکی از برادرام هم به رحمت خدا رفت، دو برادر دیگرم، اصغر و ابوالقاسم هم جانباز هستند. شغل پدرم کشاورزی و دامداری سنتی بود و برادرانم مخصوصاً محمد قاسم در کار دامداری به او کمک می کرد، برادران دیگرم اکثراً در جبهه بودند، محمد قاسم هم بیشتر از فرزند خودم در جبهه بود.
شعل پدرم و شوهرم کشاورزی و دامداری سنتی بوده و هر دو شهید در دوران طفولیت دامها را هر روز به چَرا می بردند و به اندازه یک انسان بزرگ به معیشت خانواده کمک می کردند، در عین حال، درس و مدرسه خود را بصورت شبانه در همین روستا ادامه میدادند تا به دوره راهنمائی رسیدند و کار و زندگی را رها کردند و برای نبرد با دشمنان دین و وطن به جبهه های نبرد حق علیه باطل رفتند....
پسرم در این مدت با دائی هایش مخصوصاً محمد قاسم که همداد (همسن) بودند دوست و همسنگر بود... آنها هر دو عضو پایگاه مقاومت ثارالله بوده اند...پسرم بار سومش بود که شهید شد، بار اول برای آموزش رفت کازرون، پس از آن رفتند مهاباد، در کوههای مهاباد که در عکسشان پیداست که آنجا پر از برف بوده، به وسیلۀ حیوان براشون غذا می بردن بالای کوه...
بار دومش هم رفت غرب، لب مرز که آنجا شیمیائی شدند و برگشتند، بار سوم رفتند شلمچه که بعد از 15 روز شهید شد.
اول برادرم محمد قاسم کشاورز مجروح شده بود، فرستاده بودنش پشت جبهه و مرخصی، وقتی آمد در محل، یکی به او گفته بود پسر خواهرت مجروح شده، او هم یک روز ماند و دوباره به جبهه برگشت و بعد از هشت ماه در ماووت عراق شهید شد اما پیکرش تا 15ماه بعد پیدا نشد... و پیکر مطهر ایشان با تلاش برادران دیگرم (که هر دو جانباز و ایثارگرند) با زحمت زیاد کشف و شناسائی و در گلزار شهدای روستای بکهدان کنار مزار دوست و همسنگرش، شکرالله دفن گردید.
ایشان درباره نحوه شهادت این دو شهید بزرگوار می گوید: فرزندم از ناحیه پهلو و دست ترکش خورده بود اما برادرم معلوم نشد چگونه به شهادت رسیده چون پیکرش بیش از 15 ماه در خط ماند...
می گوئیم پس این دائی و خواهر زاده در کار دامداری سنتی همکار، در تعلیم و تربیت همدرس و هم مسجد و در جبهه های عشق و ایثار و حماسه در مناطق غرب و جنوب میهن اسلامی همسنگر و همرزم و همراز و همبال تا مقام ربوبی «عند ربهم یرزقون» بودند...
می گوید : بله، همینطور است، اخلاقشان خیلی خوب بود، هم پسرم هم برادرم، اصلاً خوب بودند که خدا انتخابشون کرد، وقتی هم که می آمدند مرخصی شبها می رفتند نگهبانی یا کمک به مردم (مثل اردوهای جهادی امروز). از شهیدان هرچی بگوئید و بنویسید کم است.
خاطره و مطلب درباره این شهیدان خدائی بسیار است و فرصت ما کم، جای آن دارد که اهالی قلم و هنر و فرهنگ که ارسنجان بسیار دارد بیش از پیش به کنکاش در زندگی شهدا و رزمندگان بپردازند و گوهر معرفت بیشتر فراچنگ آورند و به تشنگان حقیقت اهدا نمایند.
سؤال آخر ما و جواب این خواهر و مادر گرامی، اوج خلوص و ایثار را در یک قاب دو جمله ای به تصویر می کشد و عرق شرم بر پیشانی هرچه مسئول است می نشاند:
می پرسیم به عنوان حرف آخر، اگر حرفی، پیامی، توقعی دارید بفرمائید...
با بزرگواری پاسخ می دهد : ما توقعی از هیچکه نداریم، اونا رفتن برای خدا....
این جمله ساده و زیبا و صمیمی تا ابد بر دوش تاریخ و وجدانهای بیدار سنگینی خواهد کرد و انسان را به یاد پیام حضرت زینب می اندازد که بعد از آن همه مصیبت، فرمودند: من (در حادثه کربلا و داغ اینهمه شهید) بغیر از زیبائی ندیدم... و ما رایت الا جمیلا...
و ما می گوئیم : شما خانواده های معظم شهدا به فرموده امامین انقلاب ولینعمت و وارث کشور ما هستید، اجرتان با حضرت زینب، مادر و خواهر گرانقدر شهیدان لطف الله و محمد قاسم کشاورز.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ارادتمند و ملتمس دعا : محمد حسین صادقی، مدیر انتشارات هدهد www.hodhodiran.ir
با تشکر ویژه از راهنمائی ها و اشارات و مطالب سرور گرامی جناب حاج نصرالله حسینی، عضو شورای اسلامی روستای بکهدان ارسنجان